باران تویی به خاک من بزن...
سلام:)
کلی حرف توی دلمه و نمیدونم از کجا شروع کنم..پازل 3000 تیکه ای که شروع کردم رو به رشده و منم و هوای پاییزی!!!و کتاب بریدا و کلاسای ترم تابستونه با یه خاله دختر مهربون که از مشهد اومده پیشم:)
دلم برای هستی تنگه و تا بهش پی ام ندم سراغمو نمیگیره..دیگه دستم به سمت گوشی نمیره و اگه آنلاینم فقط دارم مطالب گروهارو میخونم یا نوشته های قبلیو...و اینکه شنا یاد گرفتم:)خیلی خوووب بووووود:)))بلاخره جسارت کردمو برای گواهینامه ثبت نام کردم هنوز کلاساش شروع نشده و دل تو دل من نیست..خداکنه از پسش بر بیام:)بعد از تصادف سنگینی که 6 سال پیش مسیر زندگیمو تغییر داد واقعا به اعتماد به نفس حاصل از رانندگی کردن نیاز دارم..همین.