تا طلوعی دیگر...

تمام دوستت دارم ها را برایت به باد سپرده ام...

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ب.ظ

شعر روز تولدت بود که نصفه موند خاستم بیام دوباره بگم سال رو باید با 6 مرداد تحویل کرد 6مرداد رو باید زندگی کرد اما چه فایده کسی نمیفهمه..

گفتن خیلی چیزا فایده ای نداره...نه بیشتر از این...بعضی حرف ها رو باید خورد باید چشماتو ببندی بینی ت رو بگیری قورت بدی سخت بدطعم..کاریه که شده به هر حال..انگار هر چقدر بخوام بهت نزدیک باشم دورتر میشم..

"و هر زنی که راز فصل ها را می داند.."

میدونی تو هیچی جا نمیشه نمیگنجه این همه دلتنگی و نمیدونم نمیدونی چجوری توی دل من جا گرفته

"و حرف لحظه ها را میفهمد"

انتظار که چیز بدی نیست هان؟ یه روزنه ی امید تو نا امیدی مطلق...من انتظار رو از خبر بد بیشتر دوست دارم..صبر میکنم به اندازه ی یک عمر..به اندازه ی همه ی وقتی که خدا بهم میده..

"و می گذارد زمان بگذرد

تا به جفت گیری گلها

و به دنیای خیس چشمها بگوید

سلام سلام

زنی ست خوشبخت"

و من که انتظار رو با هر نفسم فرو میدم...بهم بگو بیهوده نیست و غروب این بهار دلمو نمیلرزونه...

مرا دچار حادثه ای کن که با عشق نسبت دارد...

دوستت دارم

نیکی فیروزکوهی_عباس معروفی

  • annna s_

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی