تا طلوعی دیگر...

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ای که رفته با خود دلی شکسته..

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۴۹ ب.ظ

سلام..

از اخرین باری که روی این کیبورد برای وب تایپ کردم خیلی میگذره...

بزرگتر شدم بیشتر درک کردم بیشتر فهمیدم بیشتر تنها شدم و خب حالا اینجام..

همونجایی نشستم که دوسال پیش نشسته بودم با همون اندوه..با همون غم عمیق اما یکم متفاوت..ولی شباهتش انقدر سنگینه که تفاوتای جزیی رو میپوشونه...

امروز هم رفتم همون دریا..ههمون دریایی که دفعه قبل خودمو توش جا گذاشتم..

تاریخ بر گردی زمین میچرخه و اتفاقا بیشتر از یک بار می افتن..شاید ادما  هرچقدر تغییر کنن بازم در اصل قضیه چیزی عوض نشه..من توی ذاتم هنوز همونی ام که سراغمو نگرفتی و رفتی...و حالا این کابوس تنهایی..این حس بغرنجی که نفسمو بند میاره از ترس دوباره تنها شدنا..از رفتن ادمایی که متعلق به دوره ی بعد از تو هستن..از همه ی ادمایی که میان ولی بوی رفتن میدن..از همشون بیزارم..کاش یجایی خودمو بین همین موجا پیدا میکردم کاش تاریخ بر گردی زمین نمیچرخید و اتفاقای بد یک بار می افتادند..کاش تو بمونی و نری..فقط بمونی..نه زیاد نه کم..فقط بخای بمونی