تا طلوعی دیگر...

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نمیخاین بیخیال شین؟

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۹ ب.ظ

وقتی صدو چهل صفحه فیزیولوژی تصمیم میگرن متحد شن و انبار شن برن روی مخ من..چرا فکر نمیکنن من حال دلم بده..باید کم کم خودشون خونده بشن:| من تا کی باید جورشونو بکشم!؟:|

خدایا میشه ظرفای کثیف دنیا تموم نشن؟ماست موسیر هم تموم نشه؟!-_-

حداقل کاریه که میتونی برام بکنی:(

...

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

تمام دوستت دارم ها را برایت به باد سپرده بودم..

بین من و تو فاصله هاست

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ

یادم نیست آخرین بار کی دفترت رو باز کردم تا برات بنویسم از نای دل..از هجوم فکرای بغرنج..از حرفای نگفته..چه فایده کسی نمی فهمه..من اینجا دلم تنگ و هوا سرد و از وقتی رفتی همه ی برگ ها ریختن..من اینجا دلم تنگه و...پس کی برمی گردی؟

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم..دوست داشتن خیلی درد داره..چی شد که اینجوری شد..اندوه بزرگی ست چه باشی چه نباشی

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

خسته م ..

هندزفریم از حسرت صدای تو سوخت..کی برمیگردی؟