تا طلوعی دیگر...

هزارساله که رفتی

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۶ ب.ظ

امشب از آسمان دیده‌ی تو
روی شعرم ستاره می‌بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه‌هایم جرقه می‌کارد...
دلم برای پارسال که برای کنکور میخوندم تنگ شده و اینو فقط تو میدونی هستی میدونی دلیلشو میدونی مگه نه؟!بذار خوشبین باشم که یادته...شب پر از قطره‌های الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن 
آنچه از شب به جای می‌ماند
عطر سکرآور
گل یاس است...عاطفه همیشه بهم میگفت..از سیاهی چرا هراسیدن..شبی که پراز قطره های الماس بود همونقدر که نور داشت کوتاه بود..آه بگذار گم شوم در تو ...من گم شدم نمیای پیدام کنی؟!

دانی از زندگی چه می‌خواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو..

بار دیگر تو که از خودکار من روی سالنامه ی قدیمی کلاس انقلاب سر میخوری که کاغذ رو رنگی میکنی و دفترو کج میکنم که از نگاه های اطرافم بدزدمت..آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد ...بین حودمون میمونه ولی یادته من همونم که یروز میخاستم دریا بشم؟!اره قرارمون این نبود این فاصله این همه دوری نبود وقتی میری یادت میاد که بخاطر تو اینجام!؟که منتظرم برگردیو پیدام کنی!؟

اری اغاز دوست داشتن نیست من خود دوست داشتنم دیگه من نیستم این تویی

  • annna s_

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی